کتاب کیمیاگر

-انسان خوشبخت، انسانی است که خداوند را درون خود دارد.

و میتوان خوشبختی را در یک دانه‌ی ساده‌ی شنِ صحرا یافت، همانگونه که کیمیاگر نیز گفته بود. چون هر دانه‌ی شن، لحظه‌ای از آفرینش است و جهان میلیون‌هامیلیون‌سال را صرف آفریدن آن کرده است.

کتابِ بسیار جذابِ کیمیاگر به روایتِ زندگیِ جوان چوپانی به نام سانتیگو می پردازد؛

خانواده ی سانتیگو به ویژه مادرِ او علاقه داشتند فرزندشان کشیش شود و موجب غرور و سربلندی  آنان شود؛ اما رویا و آرزوی سانتیگو چیزِ دیگری بود؛

او که از کودکی رویایِ دیدن دنیا را در سر می پروارند و آرزوی معرفت و شناخت خدا را داشت؛ سر انجام تصمیم گرفت به جای کشیش شدن؛ به آرزویِ دیرینه ی خود جامه ی عمل پوشانده و سفر را آغاز کند!

او پیرمردی را می بیند که ملاقات با آن پیرمرد زندگی او را برای همیشه تغییر می دهد؛

پیرمرد با حرف هایِ خود جرات و شجاعتی برای تحققِ آرزوهای نهفته در دل را به سانتیگو می دهد!

پس از صحبت ها و گفته های پیرمرد سانتیگو تصمیم می گیرد به سوی اهرام مصر حرکت کند؛

و همین حرکت آغازی می شود برای تغییرِ مسیر زندگیِ سانتیگو...!